امشب تولد نفیسه بود. خیلی خوش گذشت خیلی حس خوبی داشتم

امشب خیلی خوشکل شده بودم. خیلی زیاد

و همه عکسام هم قشنگ میشد

هم آرایشم قشنگ بود. هم موهام خیلی قشنگ بود حالتش

خیلی وقت بود که همچین حسی رو اصلا نداشتم. و امشب انقدر حسم زیاد بود که وقتی برگشتم کلییی با دوربین از خودم عکس گرفتم و از همهههه عکسام راضیم

یه چیز دیگه اینکه واسه اولین بار از خط چشمی که کشیدم راضی بودم. یه خط چشم خیلییی باریک و ظریف

هی دلم میخواد عکسامو نگاه کنم????????????

 


من در آستانه ۲۱ سال و ۱۰ ماهگی، در آخرین ترم دانشگاه، امروز توی سلف بین حرف های الکی و خنده داری که با پریسا و نگار و شقایق میزدیم به مسخره ترین حالت ممکن جینگیل بلز خوندم و چند نفر نگاهم کرد.

و این اصلا برای من مهم نبود و چهارتامون تمام مدت داشتیم میخندیدیم

مهم ترین چیز این بود که امروز واقعا خوب بود. با اینکه از سردرد داشتم میمردم

 


از شدت مشکلات و درگیری های ذهنم تو یک ماه اخیر شاید کمتر از ۵ بار یادش افتادم. درواقع کاملا یادم رفته بود، بیشتر خودمو کاملا فراموش کرده بودم

امشب خاله م بم زنگ زد گفت شماره dech رو واسم میفرستی؟

(باهم همکار بودن قبلا)

فرستادن شماره و یادش افتادن کافی بود تا از کاملا یک شب بد واسم ساخته شه

که یادم بیاد پارسال دقیقا همچین روزایی خوشحال ترین آدمای دنیا بودیم که هفته بعد میخوایم همو ببینیم. اولین قرار که کاملا یهویی برنامه ریزی شد

که من اولین دیت عمرم رو رفتم

که چقدر دوستت داشتم. چقدر بهت حس داشتم

که دیگه اون اولین ها واسم تکرار نمیشه

و تمام اولین بارهایی که با تو واسم ساخته شد.

و الان من بی حس ترین آدم دنیا به جنس مخالف هستم. انقدر ندیده گرفتمشون و ترسیدم و دور خودم دیوار کشیدم که یادم نیاد چیزی و بهم آسیبی نرسه

یک ساعت . شایدم بیشتر دیوونه وار دیولن زدم که یادم بری

نمیدونم چرا هی نت آهنگایی که دوست داشتی رو انگشتام اجرا میکردن.

 

 

Belle رو گذاشتم. مثل اون ۶ صبحی که واسم فرستادی.

 

 

از ته دل ترین شبی که دلم میخواست علیرضا باشه تا باش حرف بزنم اونم هی از تجربه هاش بگه و تهش منو بخندونه هی راهنماییم‌ کنه

 

میخواستم بیام از اتفاقای خوشحال کننده م بنویسم. انقدر ننوشتم که بیا دوباره چسناله نوشتم


توی هر اتفاقی که نمیتوفته

تو هر خواسته ای که میخوام و بش نمیرسم

و هرچیزی که نمیشه من مطمئنم یه خوبیی هست واسم. یه مزیت هست

حتی اگه من ندونم و نفهمم تا آخر عمرم واسه چی بوده ولی من مطمئنم که قسمت نبوده یا وقتش نبوده و اون موقع نباید اتفاق میوفتاده و بهترین اتفاق رخ ندادنش بوده

من از ته قلبم به این قضیه اعتقاد دارم، واسه همین نسبت به بقیه واسه هراتفاقی که برخلاف میلم باشه کمتر ناراحت میشم (شایدم مدت زمان کمتری رو ناراحتم) 

هرروز یه روز خوب با یه اتفاق خوبه

هرروز یه معجزه ست


از دیشب که خوابشو دیدم خیلی آروم تر شدم.خیلی زیاد

انقدر که امروز خندیدم

خودم صدای خندمو شنیدم اونم وقتی تنهای تنها بودم

حتی چتامون رو خوندم خندیدم به حرفامون

نمیخوام فعلا هیچکدوم از آهنگایی که یادم میاره روزای قبل رو گوش کنم

میخوام فکر کنم امشب از شدت خستگی پیام ندادیم و انقدر کار داشته تو گروه هم چیزی نگفته

فکر میکنم که چند روز دیگه ساعت ۱۲ ۱ پیام میده میگه حوصلم سر رفته ^_^

 

 

چرا من تا قبل از این از علیرضا ننوشته بودم؟

شایدم نوشته بودم. از صداقت و شجاعتی که بازی کردیم نوشتم فکر کنم

 


خوابشو دیدم

خونه بابابزرگ بودیم هممون درحال خودکشی واسه علی که نیست

چند روز ازش بی خبر بودیم و هی پیام تسلیت و پست اینستا میذاشتیم

یهو اومد

ما هم خوشحال شدیم

اول رفت با نازنین حرف زد گفت عامو من هستم چته چند روز سفر بودم ازم خبر نداشتین. راضیش کرد

بعد اومد پیش من گفت عامو چتونه. تا رسیدم اینستامو باز کردم اول پست نازنین دیدم انقدر تعجب کردم از پستی که گذاشته

فکر کردین من به این راحتی میمیرم؟ من حالا حالاها زنده هستم پاشین خودتون جمع کنین

بعد منم باش قهر کرده بودم هی بش میگفتم من بات حرف نمیزنم چرا خبر ندادی بهمون خیلی بیشعوری

گفت خطمو عوض کردم. یه شماره گرفتم فقط به نزدیکا میدم الانم به نازنین دادم بیا تو هم سیو کن

هی میخندید. از ته دلش

هی میخندید

انقدر خندید که از خواب بیدار شدم

پیرهن سفیدش هم تنش بود

 

 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ویلا و مستغلات در مازندران ( آمل ، محمودآباد و چمستان ) تربت مارکت سیتی لند دانلود آهنگ و فیلم جدید dani بهترین کانال آموزشی فتوشاپ آموزش در دنیای تکنولوژی